تابه حال جلسه ندیده بودم.تنها میدانم بچه که بودم ادم بزرگ ها زیاد میرفتند.حقیقتش ان روز که من هم برای اولین بار قاطی ادم ها بزرگ هاشده بودم و قرار بود به جلسه بروم حس خیلی خوبی داشتم،جنبه نداشتم،جواب سلام مردم را نمیدادم.صبح زود اماده شدم.میخاستم دیرنکرده باشم زنگ زدم آژانس سرکوچه،گفت ماشین ندارند و […]
تابه حال جلسه ندیده بودم.تنها میدانم بچه که بودم ادم بزرگ ها زیاد میرفتند.حقیقتش ان روز که من هم برای اولین بار قاطی ادم ها بزرگ هاشده بودم و قرار بود به جلسه بروم حس خیلی خوبی داشتم،جنبه نداشتم،جواب سلام مردم را نمیدادم.صبح زود اماده شدم.میخاستم دیرنکرده باشم زنگ زدم آژانس سرکوچه،گفت ماشین ندارند و ممکن است طول بکشد و پانزده دقیقه دیگر تماس بگیر! باخودم گفتم اگر بخواهم ۱۵ دقیقه صبر کنم که علف ها به طعم بزی هم شیرین امده،تازه رفته ام ان پایین پایین ها،خودم میروم دیگر!هووووف خدای من،هیچ چیز این شهر شبیه شهر نیست.برای استانمان نام محروم گذاشتند تا خودشان را از انجام مسئولیت محروم کنند. همین کارهارا میکنند که وقتی میگوییم اهل یاسوجیم میگویند یاسوج؟ کجاست دیگر؟؟؟ وما مجبور میشویم بگوییم یاسوج همسایه شیراز و اصفهان! راستش غصه ام گرفت،ان هم ازاین مقدار کم فاصله بین شهری مثلا ماو شیراز، و این همه تفاوت امکانات… مسئولان انان که از فضا نیامده اند.انها قطعا مسئولیت پذیرند. بگذریم… همیشه این طورمیشد.درمحله ی ما هیچ ایستگاه مسافر بری نبود!!!حتی تاکسی هم نداشتیم.خانه ما بالاتر ازکتابخانه مرکزی بود و حالا باید خودم را به فلکه جهاد میرساندم.فکرش را بکن!خودم هم کله ام داغ کرد.دویدم ان پایین پایین ها! کنار خیابان ایستاده بودم اما هیچ تاکسی نبود که نبود.بعد از بیست دقیقه یک پراید درب و داغان امد که انگار از جنگ برگشته بود و رنگ رویش نشان میداد کمرش از گرانی شکسته!البته چشمانش برق مفتخری میزدند،قشنگ معلوم بود که صفرش، ۱۴۰ تومن شده است! البته برای خودش کفش کهنه ای بود دربیابان،و شکر نعمتش واجب… آه بله…میدانم منتظرهمان اژانس میماندم الان رسیده بودم ،ولی نشد دیگر! در را باهزاربدبختی بازکردم و نشستم،با دیدن فضای داخل مطمعن شدم که ازجنگ برگشته است. از هیچ دستگیره ای خبری نبودو صندلی های بدون روکشی که چند جا زدگی داشتند،زار میزدند.هی داد من، یعنی واقعا برای ماها که نمیدانیم مترو چیست و تاحالا رنگش به چشممان نخورده و یا حتی یک ایستگاه اتوبوس هم نداریم،بنزین گران شده است؟یعنی ماهم باید پول بنزین گران قیمت را بدهیم؟؟ ایا ما از گرانی ها محروم نمیشویم؟؟ یا تنها از امکانات محرومیم؟ البته بگویم همیشه نزدیک انتخابات که میشود بعضی از محله ها خط واحد دار میشوند. تازه پیشرفته اش را ماه گذشته دیدم،با بنر روی یک اتوبوس شرکت واحد نوشته بود مهریان بلهزار مادوان!!! خیلی غمگینم،فکر میکنم اینجا، ناوگان حمل و نقل عمومی هم یعنی کشک!مثل خیلی چیزهای دیگرمان…البته کشک را خاصیت فراوان است!! در همین افکار بی جواب گم بودم که رسیدم. مرا میدان هفت تیر پیاده کرد،دو هزارو پانصد میشد گفت خورد ندارم و باقی پنج تومنم را نداد و من پنج میلیون غصه خوردم!! اما عوضش درماشینش را محکم بستم و الفرار!خیلی دیرشده بود، دویدم ولی تاکسی های فلکه جهاد نبودند.مجبور شدم بروم فلکه ساعت، با تاکسی های انان بروم،بازهم دویدم!! راستش ازبس دویده ام دیگر ورزشکار شده ام،دستشان درد نکند! نفس نفس میزدم که رسیدم فلکه ساعت؛ گفتند تا جهاد میبریم ولی کرایه اش را تا گوشه حساب کن.گفتم ای بابا سرگردنه است دیگر باشد،قبول!! شاید حق داشتند،نمیدانم!بالاخره گرانی است دیگر! هووووف خیلی نا منظم بود و ترافیک.هوا هم داشت گرم میشد و شیشه ماشین پایین نمی امد. اما بالاخره که سالم رسیدم،دیدم نیم ساعت دیرکرده ام! کجا میرفتم؟هیچ کجا دیگر! اینگونه شد که ما قاطی ادم بزرگ ها نشدیم و جلسه را ندیدیم. عاجزانه التماس میکنم،لطفا محرومیت را از شهرمان بردارید! میخواهیم به موقع برسیم…همین…ایا زیاد است؟
به قلم: اعظم اسلام پناه خبرنگار و نویسنده خبرجنوب فارس