یک منتقد سینما میگوید، بیشترین سالهای زندگی ناصر تقوایی در قبل و بعد از انقلاب، در نبرد فرساینده برای فیلم ساختن گذشت. او بابت «نفرین» و «ناخدا خورشید» بدترین نقدها را دریافت کرد و درست وقتی خسته و خانهنشین شد، تبدیل به قهرمانِ اهالی سینما شد. شاهرخ مسکوب هم پس از مرگش تبدیل به اسطوره شد و حالا […]
یک منتقد سینما میگوید، بیشترین سالهای زندگی ناصر تقوایی در قبل و بعد از انقلاب، در نبرد فرساینده برای فیلم ساختن گذشت. او بابت «نفرین» و «ناخدا خورشید» بدترین نقدها را دریافت کرد و درست وقتی خسته و خانهنشین شد، تبدیل به قهرمانِ اهالی سینما شد. شاهرخ مسکوب هم پس از مرگش تبدیل به اسطوره شد و حالا اصغر فرهادی که در دوره «دربارهی الی…» تازگی داشت و با «جدایی…» برای دوستدارانِ «افتخار ملی»، افتخار آفرید، الان دیگر «مُد» نیست و این در مقابل ماندگاری چند اثرش اصلا اهمیتی ندارد.
به گزارش خبر جنوب فارس؛
در حدود دو هفتهای که از شروع اکران فیلم «قهرمان» به کارگردانی اصغر فرهادی میگذرد بیش از ۲۴۵ هزار نفر آن را تماشا کردهاند و نزدیک به ۶ میلیارد تومان هم بلیت فروخته است. در این مدت اظهارنظرهای مختلفی در نقد موافق و مخالف این فیلم در رسانههای رسمی و مجازی منتشر شده و منتقدان هم نوشتههای خود را درباره این فیلم منتشر کردهاند.
در همین راستا گفتوگویی میان دو منتقد سینما یعنی سعید عقیقی و امیرعطا جولایی صورت گرفت که بخش نخست آن چند روز قبل در این خبرگزاری منتشر شد و بخش دوم و در واقع پایانی این مصاحبه هم امروز منتشر میشود.
دراین باره عقیقی پیشنهاد کرده است، «این گفتوگو را مقدمهای برای بررسی عمیقتر فیلم «قهرمان» بدانیم، چرا که در آن از چیزی مهمتر از «قهرمان» حرف زده میشود، از چیزی مهمتر از فیلم یک فیلمساز، از حیثیت یک نسل بر باد رفته و تحقیر شده حرف زده میشود!»
بخش دوم این گفتوگو را در ادامه میخوانید:

انتخاب لوکیشن؛ وجه افتراق فرهادی با فیلمسازان وابسته به کهنالگوی رئالیستی
عقیقی: «قهرمان»داستان آدمی است که در فضایی گروتسک سعی دارد کاملا غرق نشود. در رئالیسم شکل پرداختن به یک قهرمان با درام یا تراژدی کلاسیک کاملاً متفاوت است. وقتی آنتونیو ریچی تصمیم میگیرد دوچرخهای را بدزدد، دستگیر شدن، تحقیر شدن و کتک خوردنش در برابر پسرش برونو تراژدی است. لازم نیست بمیرد. این جوهرهی رئالیسم است. فرهادی فرمولهای کلاسیک را با شخصیتهای رئالیست پیاده میکند، آن هم در جامعهای گروتسک که اغلب آدمهایش درباره چیزی که نمیدانند نظر قطعی دارند. «قهرمان» رئالیستی فرهادی، تراژدی بزرگی را میپذیرد، اما بخشی از وجدانش را در فضایی گروتسک حفظ میکند. پس در یک جامعهی خو کرده به حداقلها، «قهرمان» نمیتواند از این پیشتر برود. وقتی طاهری به او میگوید «من فردا تو رو میبینم»، یعنی واقعیت تراژیک و تلختری آن داخل هم منتظرش است. تا لحظهای که در تاریکی نشسته و دعوت میشود به اینکه شیرینی را پخش کند و با دوستانش بخورد.
جولایی: که خیلی هم طعنهآمیز است.
عقیقی: تقارن بین شیرینی اولیه برای خانوادهی خودش و این شیرینی را بینندهی عادی هم میتواند دریافت کند. این سندی است برای توضیح اینکه فرهادی چطور میتواند آنچه از الگوهای متقارن درام یاد گرفته را روی سنت رئالیسم ایرانی یا به قول فریدون گله، بیورئالیسم ایرانی، پیاده کند.
جولایی: اینجا به نمودی امروزی از ایزولاسیون دکتر استوکمان در «دشمن مردم» هم برمیخوریم. بیحکمت نیست که آرتور میلر همین متن هنریک ایبسن را بازنویسی کرده است؛ ترکیب دو نویسندهی محبوب فرهادی و نسبت تماتیک آن دو متن با این فیلم جدید. تلاقی فرم انتخابی فیلم و مضمون این فیلمنامهی بهخصوص و جهانبینی فرهادی، در نقطهای از «قهرمان» خودش را نشان میدهد: انتخاب لوکیشن. این وجه افتراق کار او با فیلمسازان دیگری است که در سینمای ایران به کهنالگوهای رئالیستی وابستهاند. تصادفی نیست که حتی وقتی هنوز روز خوش رحیم است، نقطهای از آشپزخانه برای استقرار او انتخاب میشود که بر ایزولاسیونی که پیشتر گفتم تاکید بگذارد. برای کسانی که فیلم کلاسیک دیدهاند این یک انتخاب آگاهانه است. وجه تمایز فرهادی اینجا خودش را نشان میدهد؛ اهمیت لوکیشن در عمل بخش قابل توجهی از بار درام را به مقصد میرساند. تاکید بر غذا خوردن روی زمین و کوچهای با پسزمینهی کوه، خود نقش رستم که در ابتدای فیلم آن نقش را داشته و تاثیرش بر نفسنفس زدن شخصیت، بازار و انتخاب مغازهی محقر بهرام در مجاورت نمایندگان سنت دلپذیر، یعنی سازفروشی با صدای غالب سنتور. توی پرانتز بگویم که چارهجویی فیلمساز برای طفره رفتن از فقدان موسیقی در سه فیلم اخیرش با یافتن راههایی میانه و منطقی هم بسیار ستودنی است. فرهادی اتود این ماجرا را در «فروشنده» زد و با آزادی افزونتر در «همه میدانند» پی گرفت و اینجا به اوج رساند. حتی در یکی از پلانهای سه فصل پاساژ (جایی که مغازهی بهرام در آن قرار دارد) در پسزمینه حرکت الگووار شخصیتی برای ایجاد بُعد و فضا در صحنه به عهدهی نوازندهی سنتور که نشسته و در آرامش ساز میزند گذاشته شده است. در عین حال مهم است که فیلم در کدام شهرستان اتفاق بیفتد. کلانشهری که هم در کمال تعجب هنوز بشود خط آسمان را در آن دید و هم منظر بسیاری از مناطقش به کوه باشد. بر این اساس در آپارتمان زندگی نکردن آدمهای اصلی و خانهی انگار سازمانی فرخنده دلالتی اجتماعی پیدا میکند.