قسمت ۳هنوز شبِ کامل فرا نرسیده و من هنوزهم دراین باغچه به فنا رفته مانده ام که با علف هایی که چیده ام عکس بگیرم!با ژست های خیلی مختلف هم عکس میگیرم؛مطمعنم روز کاندید شدنم،بسیار به دردم خواهند خورد!قطع به یقین عکس هایم دل سنگ را هم اب میکند،البته بعدها کت و شلوارهم میخرم که […]
قسمت ۳ هنوز شبِ کامل فرا نرسیده و من هنوزهم دراین باغچه به فنا رفته مانده ام که با علف هایی که چیده ام عکس بگیرم!با ژست های خیلی مختلف هم عکس میگیرم؛مطمعنم روز کاندید شدنم،بسیار به دردم خواهند خورد!قطع به یقین عکس هایم دل سنگ را هم اب میکند،البته بعدها کت و شلوارهم میخرم که بگویند سری هست در سرها!و بعدتر که دراین رقابت طایفه ای،منظورم همان شورا وشهردارشدن است،پیروز شدم،کاری میکنم که نیاز به این تکه چمن نباشد،حتی نیاز به یارانه! بگذریم،بویِ خیلی بدی،قه قرایِ دماغم را میسوزاند،بویی شبیه تخم مرغ گندیده،مثل آن تخم مرغ ها که در کیف مدرسه ام می گذاشتم و بویش تمام کلاس را پرمیکرد، ومن مجبورمیشدم یواشکی آن را در سطل بیاندازم! خوب نگاه میکنم و جدول کوچکِ روبرویم را سر ریز میبینم،خیلی عجیب است، جدول هم از بوی خودش بالا آورده چه برسد به ما! گاه گاهی هم بویِ عجیب غریب تری حس میکنم، بوی لاشه یک جانور! کجا افتاده نمیدانم… دل و روده ام میخواهد بالا بیاید،گلاب به رویتان از شما چه پنهان باید تمام آنچه ظهر درخانه میل نموده ام را،کوفت کنم،بالا بیاورمش!حیف نیست غذایی که در این گرانی خورده ام را برای این بی فکری ها از انبار غذایم،بیرون کنم؟!فکر کنم افتاب کله ام را داغ کرد و ماشین دل و روده ام را خون و حالا این بوها تیر خلاص را زد که یک فرد مسموم به خانه برسد! نگاه میکنم اما سو سوی هیچ سرویس بهداشتی به چشمانم نمی رسد،یک اتاق کوچک ان پایین ترمیبینم،فکر نکنم خودش باشد اما بهتراست ببینمش،با رنگ و روی پریده خودم را به آن میرسانم!چرا..درکمال تعجب خودش است اما متاسفانه درش قفل و شیشه هایش تماما شکسته است و عده ای اطراف اتاقک را مورد عنایت قرار داده اند! دیدن این صحنه همانا و بالا اوردن من در یک سطل آسغال درپیت همانا!!حالتان بد نشود،خود نیز مسافری حساسم اما اینهارا باید میدانستید،میخواستم بدون فیلترشکن اینجا را حس میکنید! چه بگویم… خودم را به درخت افسانه ای میرسانم!خوب است که پوتین پوشیده ام!مینشینم!حالم کمی بهتر شده، اما دلم غمگین است!اشتباه نکنید،عاشق نشده ام؛ازین شرایط شهرم که مثلا شهردار دارد غمگین گشته ام و افسرده…عجب شاعرانه شد! یکی نیست بگوید ای آقا، قرن بیستو یکیم! دیگران به ساخت خانه در مریخ فکرمیکنند ولی ما باید مراقب باشیم که نکند در شهر ناگهان گلاب به رویتان شکممان روان شود! فاجعه ست! یعنی بهتر است بگویم دستِ فاجعه را از پشت بسته!! شب شده است،روشنایی بالای سرم را وصل به یک میله میبنم،طبیعی است و از اخلاقش خوشم نیامد،هی چشمک میزند! میرود،می آید!برقش را قطع و وصل میکنند یا خودش مغزش با دیدنم شوق کرده و اتصالی کرده،الله داند و بس!عه… یک هو کامل رفت و دیگر نیامد…فکر کنم فهمید دوستش ندارم! دراین پارک طبیعی ست که روشناییِ خوب هم نداشته باشد!شاید باید به روش سرخپوستان قدیم آتش روشن کنیم! خودم را متیکانم که خاک و شته های چسبیده به لباسم بروند پی کارشان!وسایلم را برمیدارم،کنار خیابان می ایستم،به نظر شما ماشین پیدا میشود؟؟؟فردا بیایید برایتان میگویم چه شد،بیشتر ازین سرتان را درد نمی آورم
بابا اینا راول کن بیا از بوی تعفن فاضلاب که شبانه ارامش را ازی شهرک جهاد و امامعلی و شهرک امام حسین بریده است بگو بخداما شبها حاضریم از خونه هامون فرارکنیم بهداشت محیط رفتیم هم فایده نداشت ظاهرا یکی از فیلترهاش هراب شده چون هزینه اش سنگینه تعویضش نمیکنند
بابا اینا راول کن بیا از بوی تعفن فاضلاب که شبانه ارامش را ازی شهرک جهاد و امامعلی و شهرک امام حسین بریده است بگو بخداما شبها حاضریم از خونه هامون فرارکنیم بهداشت محیط رفتیم هم فایده نداشت ظاهرا یکی از فیلترهاش هراب شده چون هزینه اش سنگینه تعویضش نمیکنند