آنقدر بوی فاضلاب، حالمان را رو به موت کرد، سرم درد گرفت،آن هم بسیار!یعنی بوی بد لوب های بویاییم را به وحشت انداخت و نشد بگویم که چه اتفاقی افتاد!ببخشید اگر دیروز برایتان نگفتم چه شد؛ امانم بریده شد آخر…بیایید به زمان حال دیروز برویم”:کنار خیابان می ایستم،آدم خوف میکند از بعضی ماشین ها!!! یک […]
آنقدر بوی فاضلاب، حالمان را رو به موت کرد، سرم درد گرفت،آن هم بسیار!یعنی بوی بد لوب های بویاییم را به وحشت انداخت و نشد بگویم که چه اتفاقی افتاد! ببخشید اگر دیروز برایتان نگفتم چه شد؛ امانم بریده شد آخر… بیایید به زمان حال دیروز برویم”: کنار خیابان می ایستم،آدم خوف میکند از بعضی ماشین ها!!! یک هو دیدی سوار شدی و دیگر نرسیدی…نباید مترو داشته باشیم؟؟؟یا اصلا یک اتوبوس…نخواستم این هارا، مینی بوس هم خوب بود ،یک گوشه اش جا میشدیم،می رفتیم دیگر!!! حس میکنم در عصر بوق زندگی میکنم،وقتی شهرهای اطراف را با اینجا مقایسه میکنم،دلم میخواهد “چون ابر بهار بگریم بر حال زار خویش” به به…عجب شعری شد! یادم آمد یکی میگفت”مقصر که شهردار نیست” ومن نمیدانم چه کسی باید جواب بدهد،قطعا شورا هم خواهد گفت در خط مسئولیت های من نیست!مثل یک توپ پاسمان میدهند به هم!ولی وقت انتخابات که میشود انقدر در مراسمات دیده میشوند که امار کرونا را نجومی میکند! ای آقایان مسئول،لطفا هنگام انتخابات درهای خانه هارا نزنید،وقتی قرار نیست چیزی اتفاق بیافتد! البته تقصیر مسئولین نیست، راست هم میگوید،تقصیر جدول است که زیادی حساس است و بالا می اورد و یا تقصیر چمن است که زیاد آفتاب میگیرد و قدش زود رشد میکند یا کلا خشک می شود،یا حتی تقصیر خیابان است که هی با خودش بوکس کار میکند!!! شاید هم تقصیر خود ماست که رابطه را بر ضابطه ترجیح دادیم… داشتم میگفتم،هنوز وسیله ای برای رفتن پیدا نکرده ام،و دارد شب میشود،یک شب خیلی ترسناک،روشنایی هم که خودتان میدانید خوابش گرفت، سرشب است دیگر،باید بخوابد!ولی خودمانیم،شهردارهم مقصر نیست،مقصر خورشید است که بساتش را جای دیگری میبرد تا شب میشود،خداراشاکریم که حداقل ماهی برای تابش هست …آن هم بی چشم داشت! ای جان!!! یک ماشین می ایستد،البته راننده اش ماشین را ایستاداند😂(کلمه جدید است ،یادبگیرید!)این بار شانس در خانه ام را زد،ماشین عمویم است! سلام و احوال پرسی و ازین حرف ها… خیلی سریع مرا به خانه ما میرساند! تعارف و تشکر وازین کارها از خستگی بسیار،سریعتر میخوابم… در سینما بودم،فیلمش فوق العاده بود،خیلی جالب بود،اسب به طرفمان می آمد، چه عجب…فکر نمیکردم سینما داشته باشیم…وااااای فیلمش هم بسیار زیباست …اسب با سرعت بیشتر میدود که گوشیم زنگ میخورد”دیلی دیلی دیلی لی لین دیلی لی لین دلی لی لین دلی لی لین” شپلق،از تخت می افتم! از خواب پا میشوم،چه خواب شیرینی بود،فکر کردم واقعا سینما داریم،هووووف آرزوهایمان را ببین دیگر به کجا رسانده اند…دوباره صدای دیلی دیلی دیلی لی لین تکرار میشود،وااااااای این که صدای ماشین شهرداری ست، خیلی تندو سریع با کلی تلاش زباله ها را جمع و جور میکنم، از روی پله ها پرواز میکنم نزدیک بود فنا شوم،اما متاسفانه در انتهای کوچه دیدمش که رفت! دل من رفت،مگه از دست زباله میشه در رفت😢 نههههه حالا معلوم نیست دوباره کی بیاید، یک هفته دیگر،یک ماه دیگر،یک سال دیگر!! بودن یا نبودن؟ مسئله این است! ومن مانده ام و یک پلاستیک زباله با بوی نفرت انگیز!!! جالب اینجاست در کوچه سطل زباله ای هم نیست،کوچه ما که جدول ندارد،اما جدول کوچه پایین ترمان،به همراه زباله ها همه جارا با بوی خود،پوشش سراسری داده اند!! اما مقصر خودمانیم که زباله تولید میکنیم!!!باید سطح توقع هارا پایین اورد،موز را حذف کرد،قناعت کرد حتی از گوشت مرغ هم پایین تر! البته این ها را یاد گرفتم… کسی مقصر نیست!مقصرخودمانیم…باورکن مقصرخودمانیم!